قرآن و جلوههای عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیهالسلام(3)
قرآن و جلوههای عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیهالسلام(3)
19ـ درخشانترین جلوه شکوه و شکستناپذیری
«تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلی عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلی أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَکُمْ فیهِم ... .»
«هان ای گروه دنبالهرو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یاریطلبی به روی ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهی شما پاسخ مثبت داده و بیدرنگ و با احساس انسانی به سوی شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهای آختهای را ـ که برای دفاع از برنامههای آزادیخواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستمسوزی را که ما بر ضدّ دشمنان خشونتکیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعلهور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بیآن که این دشمن خیرهسر، عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بیآن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکی و شایستگی برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ وای بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روی برتافته و از یاری ما ـ که برای عدالت و آزادی به پاخاسته و از مرزهای دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع میکنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترینهای روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیدهاید که چه میخواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»
یکی از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلی حُکْمِ بَنِی عَمِّک!»
«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزاری و به مشروعیت آن رأی دهی، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگی و کرامت، هنگامی که در برابر منطق و درایت و خیرخواهی و مهر و مسالمت و مدارای خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
«ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَی اللّهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ علی مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»(54)
«هان ای عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهیِ ذلّتپذیری و تسلیم خفّتبار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازی با پایبندی به آرمانها! و چه قدر دور است از ما که خواری را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمانآوردگان و روشنفکران و دامانهای پاک و رگ و ریشههای پاکیزه و مغزهای روشناندیش و جانهای ستمستیز و باشرافت نمیپذیرند که ما فرمانبرداری فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادی مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و برای دفاع از حق، به یاری خدا مقاوم و شکستناپذیر آمادهام.»
این سان امید پوچ و شقاوتبار رژیم اموی را برای همیشه به باد داد، و نه تنها زورمداری وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانی همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهای سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنی است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن میسازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهی زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگی را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خدای عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیری را بر بندگانش نمیپذیرد؛ همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین؛
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهای پرشرافت که حسین علیهالسلام در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگی و بینش و منش شکستناپذیری و عزّت دادهاند، نه ذلّتپذیری و تحمل تحقیر و زورمداری؛ «یَأبَی اللّهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... .»(55)
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشداری دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
«... فَأءجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَیَّ وَ لاتُنْظِرونَ،(56) إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلی صِراطٍ مُستقیم(57) ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ»(58)
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشوای آزادی، نُماد فضیلت و آزادگی و شکستناپذیری و عدالتخواهی همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادیکش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکستناپذیری قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیری عاشورا در قرآن نیست؟
20ـ من شیوه استبدادی را برای اداره جامعه نخواهم پذیرفت
«اشْتَدّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی قَوْمٍ اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلی قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلی شیءٍ مِمّا یُریدونَ حَتّی أَلْقَی اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمی.»(59)
«خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که برای خدای یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پای فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جای توحیدگرایی، به سه گانهپرستی گرایش یافتند و ذات بی همتای خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جای خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریکاندیش وخشونتطلب آنگاه سخت شد که با ادعای اسلامخواهی و ندای تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خدای سوگند من به ذرّهای از خواستههای ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکستناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالی که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آری، به خدای سوگند استبداد و ذلّت را برای خود و مردم نخواهم پذیرفت.»
21ـ شهادتگاه عزّت و آزادگی
«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارا فی دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ.»(60)
«هان ای دنبالهروهای دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهرهای ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمیترسید، پس در دنیای خویش اندکی آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بیبهرهاید، اگر خود را از امّت عرب میپندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردی و غیرت عربی را پاس دارید.»
بدینسان از شهادتگاه الهامبخش خویش، به گونهای ندای آزادگی و نُمود شکستناپذیری را طنین انداز و جلوهگر ساخت که تاریک اندیشترین و خشونت کیشترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.
22ـ ندای آزادگی و شکستناپذیری از فراز نیزهها
راستی چرا سرِ سرفراز او بر فراز نی به تلاوت این آیات پرداخت:(61)
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا اِذْ اَویَ الْفِتْیَةُ اِلیَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»(62)
«آیا چنین پنداشتی که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانههای شگفتانگیز قدرت بیکران ما بودند؟ هنگامی را به یاد آور که آن جوانانِ حقطلب و آزادیخواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوی خود رحمت و بخشایشی به ما ارزانی دار، وبرای ما راه نجات و هدایتی در کارمان فراهم آور ... .»
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموی در پرده مذهب سالاری و ادعای جانشینی پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقی را حاکم ساخته بود که دیگر جایی برای آزادی و عدالت و سرفرازی و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوهها و دشتها و غارها پناه برند وطرحی دیگر برای نجات و آزادی بیفکنند؟
راستی چرا آن سرِ سرفراز و موجانگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(63)
«کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.»
آیا جز این است که به ستمستیزی نهضت خویش پای میفشارد و امید میدهد که پیروزی از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگی و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان مینگریم که پیشوای آزادی از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستمستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادیبخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهای گوناگون، از سویی از روح شکستناپذیر قرآن وفروفرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یاری میجوید و به او اعتماد میکند و از دگرسو به همراه آن به سوی هدف بلند و آرمان خدایی خویش گام میسپارد و با تمسک هماره به آن نشان میدهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کاری قرآنی و نبوی و علوی است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.(64)
درخشش هماره نهضت عاشورا
کار ذلّتپذیری و واپسگرایی و فقدان آزادی اندیشه و بیان مردم، به جایی رسید که به هر انحصارگر و زورمداری ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان میداد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت میزد ـ تسلیم میشدند و به خواست او، اطاعت از وی و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکاری و وفای به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم میخواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون میپنداشت و هر آنچه را میخواست، دیکته میکرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمیآوردند که ناگزیر، استقبال هم میکردند و به تمام مظاهر خودسری و زورگویی و اسارت و تحقیر، آفرین هم میگفتند.
یکی از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنبالهروی و خفّتپذیری جامعه از استبداد چنین میسراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبایِعُها اَمِیْرةَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموی، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبری و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذیری و سرکوب شدگی با آنان بیعت میکنیم!»(66)
* * *
کار سِتُرگ و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّتخواه و آن منش آزادیطلب و آن روح و اندیشه استقلالجوی پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگری فکری و دهش عقیدتی و شورانگیزی و حماسه سازی و الگودهی عینی و عملی خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(67)
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیری و صلابت آن بر جای جای قلمرو اسلام و اثرگذاری معجزهآسای آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستمپذیری، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگی در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگها، در وصف دگرگونی مطلوب و مترقی دلها و اندیشهها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّتپذیری و حقارت مردم آن گونه در نهان مینالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّی لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِی أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دلهای ما به اندازهای از خشم و کینه استبدادگران امویمسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»(68)
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین علیهالسلام و شهادت انتخابی و حماسهساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکستناپذیرش میبینیم به تدریج لبها گشوده و زبانها باز و چهرهها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقی و مردمنواز و عادلانه آل علی علیهالسلام را زندگیساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف میکنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادی و آزادگی و بشردوستی میستایند و تاعرش بالا میبرند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموی و مهرهها و دژخیمهای پلید آن را به باد نفی و نکوهش و لعنت و نفرین میگیرند و با شورشها و قیامهای پیاپی آنان را به دوزخ میفرستند، همه اینها پرتوی از شعله عزّتآفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.
اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین علیهالسلام ، روح آزادمنشان را مینوازد که جان پدر! با این موضع حقطلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالی بِالْمَوْتِ»(69) و روز عاشورا با این بینش و منطق شکستناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر میافرازد: به خدای سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِیّ ...»(70) و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبی علیهالسلام در پاسخ پرسش پیشوای آزادی از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار میگردد که از عسل مصفّا شیرینتر و دلنشینتر است؛ «اَحْلی مِن العَسَلِ!»(71) و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگیری بی همتای سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» مینگریم که دستهای خیانتبارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر اماننامهات ای دشمن خدا! آیا از ما میخواهی که برادر و سالارمان حسین علیهالسلام ، فرزند ارجمند فاطمه علیهاالسلام را رها سازیم و سر بر آستان لعنتشدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبرداری آن خودکامگان انحصارگر و سیاهکار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»(72) همه این جلوههای عزّت و صلابت و درایت، پرتوی از تابش روح ستم ستیز و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورای او بر دلهاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیهالسلام ، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگری دلیرانهای فرمود: در چنین شرایط ظالمانهای مرگ را جز سعادت نمیبیند؛ و زندگی با ستمگران خشونتکیش را ملالانگیز و جانفرسا میداند! «فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگینترین فشار و ددمنشی استبداد، ضمن پاسخهای لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا میخیزند وپافشاری میکنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگی پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَدا حتی نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»(73) این موضع شکوهبار، پرتوی از تابش روح سِتُرگ حسین علیهالسلام بر جانهای حق طلب و ارواح کمالجوی آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستیز، شهامت و شکستناپذیری سفیر آزادی را مینگریم که در برابر اماننامه استبداد، ندای آزادگی سر میدهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً ... .»(74)
«سوگند یاد کردهام که جز به آزادیخواهی سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانی» و نیز «قیس صیداوی»، آن نامهرسان درایتمند و شجاع و نیز زن آزادهای چون «طوعه» را مینگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگی و پناهگاه «مسلم» تبدیل میسازد،(75) و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنینافکن شدن ندای آزادیخواهی حسین علیهالسلام بر بام گیتی در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیفها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و ندای عزّتخواهانه دختر آزاده او را مینگریم؛ اگر صدای اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولی» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهای او در خانهها و کوچهها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموی به گوش میرسد و حتی درون خانههایشان بر آنان ناامن میشود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفی» در «یمامه» یکی پس از دیگری زبانه میکشد؛ اگر فریاد یحییبن حکمها، زید بن ارقمها، جوان حقجوی شامی، سفیر آزادمنش رومی، عالم نواندیش مذهبی یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جای جای قلمرو اسلام، به آسمان بر میخیزد، همه و همه پرتوی از خورشید ظلمتسوز و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورای اوست.
بالاتر از همه اینها، اگر امام سجّاد علیهالسلام ، زینب علیهاالسلام ، فاطمه، اُمّکلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسین علیهالسلام توانستند با به دوش کشیدن داغ لالهها، با فرصتسازی و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگی تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشوای آزادی تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاههای میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوی و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافکن، شوری دیگر برپا کنند و شعوری تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتی سراپرده اموی را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه اینها از جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهای مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابرای تنفس و روشنگری و تحول مطلوب است.
به راستی آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموی بود و نیروی تاریکاندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموی امکان آن فجایع را میداد(76) ـ پیش از هجرت تاریخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین علیهالسلام ، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضای پر اختناق و آکنده از تملق و بتسازی و ظالمپروری ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهایشان شکسته، و اوباش و سگهای هار استبداد همه جا بی مهار و رها میلولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسی می توانست در تالار استانداری کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاهرو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادی حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا ندای اعتراض و پایداری و شهامت از هیچ جا بر نمیخاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشی و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حقطلبان و بنیاد و گسترش دخمههای مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و علی علیهالسلام به یک مذهب سالاری خشن و هراسانگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علی علیهالسلام و برخی رهروان راه آنان، از جایی شنیده نمیشد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دلها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخی شهرهای دیگر پس از دیداری از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونتکیش او، وقتی به شهرهای خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که ای وای! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدی میآییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال میسازد؟
کار سِتُرگ و معجزهآسای حسین علیهالسلام
«... إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انساننماهای خودکامه و پلیدکارند که رسوا میشوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ میبافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادی وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدی خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسهساز روشنگری کرد:
«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذٍ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکی و سرفرازی چیزی ندیدم! خدای فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادی و حقوق پایمالشده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازی سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی آغاز خواهد شد و آنگاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آنِ کیست؛ آزادیخواهان و حقطلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان ای پسر مرجانه! چه میگویی؟ تو میپنداری پیروز شدهای؟!»
نیز با منطق و بیانی روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید میخروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَدا ؟ یَومَ یُنادِی المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ.»
«تو ای یزید! هر فریب و نیرنگی داری ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشی که میتوانی دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدایِ پیروزمند که نخواهی توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان برداری و نه نورِ روشنگر وحی وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازی؛ و نه میتوانی به جلال وشکوه دست یابی و نه موفق خواهی شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادی را که به آن دست یازیدهای از دامان و پیشانی خود و رژیم پوشالی و هراس انگیزت بشویی واز پرونده زندگی رسوایت بزدایی! آگاه باش که رأی و دیدگاه تو سخت سست وبیاعتبار است و روزگار میدانداری و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنشات رو به پریشانی و پراکندگی است. دور نیست روزی که نداگری ندا سر دهد که: هان ای مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریکاندیشان و دژخیمان بیداد پیشهای است که حقوق و آزادی انسانهارا پایمال میسازند.»
به جای بی قراری و گله از روزگار، با آرامشی شگرف به ستایش و سپاس خدا می پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذی خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»
«باز هم خدای بیهمتا را ستایش میکنم که آغاز کار ما را به نیکبختی و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بیکران خویش رقم زد؛ و از بارگاه او میخواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کاملتر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حقشناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بیهمتای او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازی است.»
در قالب پرسشی اندیشاننده، عدل دروغین اموی مسلکها را به باد نکوهش میگیرد و دلیرانه از رهبرشان میپرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا ... .»
«هان ای زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگری است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانی و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانی و در این کوی و آن برزن بگردانی؟»
امام سجّاد علیهالسلام در برابر دژخیمی چون «عبید» جلوهای دیگری از عزّت و آزادگی را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان ای پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن میترسانی؟ مگر هنوز نمیدانی که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادی تقدیمداشتن مایه سرفرازی و کرامت ما! ما را از چه میترسانی؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصتسازی شگرفی در مرکز استبداد اموی رو به یزید میکند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان ای یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را اینگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او میخروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودیِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توانا خریدی! اینک جایگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را برای آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به یزید میکند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لی حَتّی اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ لِلّهِ فِیهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان ای یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوبها بروم و سخنان درست وشایستهای بگویم که هم خشنودی خدا و هدفمندی آفرینش در آنها باشد و هم این مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهی و پاداشی پرشکوه برسند.»
به باور ما همه اینها نمودها و جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگمنشی و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهای جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط برای درخشش زینب و زینالعابدین است.
جلوههای آزادگی و شکستناپذیری عاشورا در نگاه دانشمندان
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بی طرف و بیگانه وحتی مخالف نیز هست؛ برای نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابی الحدید» در این مورد نوشته است:
«سالار پرشکوه شکستناپذیران روزگار و قهرمان کسانی که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردی و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهای آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتی حسین علیهالسلام ، فرزند رشید علی علیهالسلام است. استبدادگران اموی به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمیخواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش اماننامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوی «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگی ذلیلانه برگزید.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدی» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگی و عزّتمندی حسین علیهالسلام از جمله چنین میسراید:
الْحسینُ الَّذِی رَأی الْمَوتَ فِی الْعِزِّ حَیاةً وَالْعِیشَ فِی الُّذلِ قَتْلاً ...(78)
«حسین علیهالسلام همان کسی است که مرگ با عزّت و آزادگی را زندگی حقیقی مینگریست و زندگی باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبیر» آوردهاند که وقتی «سکینه» دخت آزاده حسین علیهالسلام و همسر ارجمند خویش را اندوهزده دید، گفت:
«لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»(79)
«پدرت حسین علیهالسلام دیگر برای هیچ آزادمنش و آزادیخواهی عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقی نگذاشته است!»
4ـ نیز پس از فروپاشی یاران و همراهانش هنگامی که دید دیگر یار و یاوری ندارد، به خواندن این شعر حماسی پرداخت:
فإِنَّ الْأُلی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ
تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا(80)
«آن پیشتازان راه آزادی و عدالت که در کرانههای فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، برای همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوی جاودانهای به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتدای شکستناپذیر برای همه آزادمنشان جلوه کردند.»
5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزی» که روزی با تعمق در جلوهها و نُمودهای عزّت و آزادگی عاشورا دگرگون شده بود، شعری سرود که یک بند آن این گونه است:
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...
«نیزههای بیداد استبدادِ عنانگسیخته و بی مهار توانست همه اندام و اعضای پیکر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکستناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقی و همّت والای آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را برای کسی نخوانده بود که یکی از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزی» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفتزده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبی نداشت به در خانهاش آمد و گفت: هان ای دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سرودهای؟
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آری! امّا هنوز آن را برای کسی نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر داری و آن را از کجا به دست آوردهای؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه علیهاالسلام را دیدم وآن حضرت این شعر را برای من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.(81)
شکوه صلابت و آزادگی نهضت عزّتساز عاشورا در نگاه دشمن
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانی وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روی کودکان وبیماران، خشونت و بی رحمی بی حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدنها و شکنجه و مثله کردنها و با آنچه در تصور نمیگنجد کوشید تا نهضت آزادیخواهانه و ذلّتستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأی دادن به مدیریت به سبک استبدادی و امضای اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکستناپذیر حسین علیهالسلام جز شکست و رسوایی ابدی چیزی ندروید!
این حقیقت درخشان حتی در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است؛ به عنوان نمونه:
1ـ «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکستناپذیری پیشوای آن می گوید:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِی قَتْلِهَ.»(82)
«به خدای سوگند که فروغ فروزان سیمای حسین و جمال و هیبت او به گونهای مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»(83)
2ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکی از منتقدان، برخی از سپاه شوم اموی را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم میدیدی، جز جنایت و بیدادی که از ما سر زد از تو سر نمیزد؛ چرا که ما باگروهی کم شمار رو به رو شدیم که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک میافکندند و خودرا بی هیچ هراسی به دریای مرگ میزدند! آنان مردمی بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود میآوردند و نه امان و اماننامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزی نمیتوانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگی بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکی در برابر آن ارادههای مصمم و شکستناپذیر کوتاه میآمدیم جان همه سپاه اموی را میگرفتند! با این وصف ای بیمادر! ما تیرهبختان چه میتوانستیم انجام دهیم؟»(84)
3ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالی «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگری، ننگ کشتار پیشوای آزادی و یاران آزادیخواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموی بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد علیهالسلام با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگری کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستمستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داری که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهی و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنی؟!
بدینسان خشنترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکستناپذیری نهضت عاشورا گشود و به واماندگی و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
4ـ هنگامی که پیشوای آزادی گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگی و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادی باید خسته و تسلیمپذیر و دارای روحیهای درهم شکسته باشد و در برابر دهها هزار نفر دستها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتی سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتی را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمیکرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظهای مهلت نیافت؛ از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، میدانید به جنگ چه کسی رفتهاید؟ این فرزند بزرگترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»(85)
بدینسان به شکوه و شکستناپذیری آن حضرت اعتراف کرد.
5ـ «شمر»، خشنترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگی و شکستناپذیری حسین علیهالسلام گفت: به خدای سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش علی را در کالبد دارد.(86)
بدینسان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکستناپذیر شد.
نتیجهگیری
1ـ عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادیترین دهشهای اسلام به انسان، و از هدفهای بزرگ تربیتی پیامبران و از ویژگیهای ارجدار اخلاقی و انسانی است.
2ـ این ویژگی اوجبخش در رشد و بالندگی انسان، و قانونگرایی و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزهآسایی دارد؛ چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگمنشی ومیوههای دلانگیز آن دست یافت و از بلای ذلّت و احساس پوچی و یابزرگپنداری وخودکامگی و رهآورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگی در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایی و زیبایی است ـ فرود میآورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکستناپذیر میایستد و زمامدار خود وفراتر از خود میشود. چنین فرد و جامعهای، نه تاریکاندیشی و ستم و تباهی را بر میتابد و نه به دیگران روا میدارد؛ چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارتها و تباهیها مینگرد و مییابد.
3ـ نهضت عدالتخواهانه عاشورا، دارای ابعاد گوناگون و آموزههای ارزشمندی برای زندگی سرشار از عزّت و آزادگی است. این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهای شکلگیری تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین علیهالسلام و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدی از آن میتوان راه یافت که اندیشهها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا بر اساس آموزههای قرآن» یکی از آن مفاهیم جالب است.
4ـ اگر این نهضت عزّتطلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقههای آغازین نفی بیعتخواهی زورمدارانه از سوی پیشوای آزادی تا نپذیرفتن پیشنهاد همکاری با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامهها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتوای نامههای روشنگر، خطبههای شعور آفرین، موضعگیریهای حماسهساز، دیدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایی و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین علیهالسلام ، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانی کاروان اسیران آزادیبخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانههای گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستمستیز و عدالتخواهانه است.
5ـ از سوی دیگر نگرش به تمامی اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّتخواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضعگیری، برنامهریزی ونتیجهخواهی، قرآن را مشعل راه قرار دادهاند.
6ـ از شاهکارهای سِتُرگ حسین علیهالسلام این بود که شخصیت عزّتخواه و منش آزادیطلب وروح و اندیشه استقلالجوی پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایی رسیده بود، که اگر یکی از کنیزکان دربار اموی را هم نامزد رهبری میکردند، با او بیعت میشد ـ با روشنگری فکری و شورانگیزی و حماسهسازی والگودهی عینی و عملی خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، دارای حقوق و آزادی وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقی، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگی در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکستناپذیری و ایمان و عدالت بر بوستان جانها تزریق کرد و با افروزش شعلههای حیات و حرکت در جنبشها و نهضتهای اصلاحی و انسانی وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایی و نابودی استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درسها را آن گونه که باید فرا گیرد.
پی نوشت ها:
54ـ لهوف، ص 156؛ مثیر الأحزان، ص 55.
55ـ مثیر الأحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 174.
56ـ سوره یونس (10) آیه 71.
57ـ سوره هود (11) آیه 56.
58ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.
59ـ لهوف، ص 158؛ مثیر الأحزان، ص 58.
60ـ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33.
61ـ ارشاد مفید، ص 230؛ بحارالانوار، ج 45، ص 121؛ ریاض الأحزان، ص 55.
62ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.
63ـ سوره شعراء (26) آیه 227.
64ـ اگر آیاتی را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهای گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآوری، دستهبندی و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنمای جالبی خواهد بود، نشان میدهد که حسین علیهالسلام با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.
65ـ سوره فتح (48) آیه 29.
66ـ پرتوی از عظمت حسین علیهالسلام ، ص 429.
67ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
68ـ همان، ص 447.
69ـ لهوف، ص 131.
70ـ در رواق چشمهای اشکبار، ص 175.
71ـ همان، ص 178.
72ـ لهوف، ص 150.
73ـ لهوف، ص 152.
74ـ لهوف، ص 120.
75ـ الشهید مسلم بنعقیل، ص 156.
76ـ نهجالبلاغه، خطبه 206.
77ـ مثیرالأحزان، ص 49؛ لهوف، ص 141.
78ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 245.
79ـ پرتوی از عظمت حسین علیهالسلام ، ص 429.
80ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 248.
81ـ از مدینه تا کربلا، ص 206.
82ـ قصّه کربلا، ص 449.
83ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو رارفتند و به پای دل رسیدند تو را
و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدنددیـدند تـو را ولـی ندیـدند تـو را!
84ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 263.
85ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
86ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}